برخیز جوانا!
برخیز بهار آمده بس دلکش و زیبا
از بستر گل ها
تا بام ثریا
هر گوشه دل انگیز و صفاخیز و فریبا
رامشگر گلشن
در بزم چمن زخمهٔ اسرار نوازد
وز شور نواها
دوشیزهٔ گل ها
مستانه کند رقص به آهنگ تمنا
تا کی من و تو سرد
نومید و ز خود رفته و بی سوز دل و درد
بی باور و تنها
برخیز جوانا!
از نالهٔ مرغ چمن آن سوز بیندوز
کاندر دل صحرا
یا دامن کهسار وطن لالهٔ حمرا
بر شاهد گیتی
زیب دگری بند چو مشاطهٔ هستی
آن گونه فریبا
کز جلوهٔ گیرا
اندیشه به شور آورد هنگام تماشا

کابل، فروردین ۱۳۴۰